عرفان عرفان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

عرفان قشنگترین بهانه زیستن

واکسن 18 ماهگی

سلام عزیزم  بالاخره از حول این واکسن هم در اومدیم ولی خیلی بد بود شما که از صبح تا شب تو خونه در حال راه رفتن وشیطونی بودی 3روز بود که فقط نشسته بودی وتا میومدی از جات تکون بخوری دستت را میذاشتی روی جای واکسنت وگریه میکردی وشب ها هم تبت خیلی بالا میرفت ومن تا صبح بالای سرت میشستم ودستمال روی پیشونیت میذاشتم وبابایی هم واست یه استوانه هوش خرید تا کمتر درد بکشی وسرت گرم بشه  اینم دوتا عکس از روزی که واکسن زدی  الاهی فدات بشم که اینقدر مظلوم شده بودی مامانی برات بمیره واشکات نبینه ...
25 دی 1391

عکس شیطونی

سلام در دونه مامان  امروز میخوام عکس یه سری از کار های جدیدت را واست بذارم. اول اینکه هر جا کلید وپریز میبینی میخوای بری به هر نحوی شده دستت را برسونی بهش وخاموش وروشنش کنی .اینم یه نمونش قبلا گفته بودم به  کیس وکامپیوتر  خیلی علاقه داری توی هر خونه ایی که میرسیم اول میدوی سر کیس شون و سریع کامپیوترشون روشن میکنی و کامپیوتر خودمون وگوشی مامانی بماند که از دست شما نمیتونند یه نفس راحت بکشند و به همین دلیل ما یکی از مبل هامون که کاور داره را گذاشتیم جلوی کیس که شما نتونید روشنش کنید ودیروز من داشتم ظرف میشستم که دیدم صدای گریه ات میاد و وقتی اومدم با این صحنه مواجه شدم بله کیس را روشن کرده بودی ومنتظر ب...
15 دی 1391

یلدا

سلام نفس مامان  امسال شب یلدا عمو مجید عقد بود و ما باید طبق رسمی که داریم هدیه وانواع تنقلات برا زن عمو مریم میبردیم وچهارشنبه وپنج شنبه ما وعمه گیتی رفتیم خونه باباغفور برا تزیینات شب یلدا ومن خیلی استرس داشتم که شما میای ودست به وسیله ها میذاری و قرار بود که اگه اذیت کردی زنگ بزنم به دایی محمد تا بیاد وشما را ببره پیش مامانجون ولی شما انقدر پسر با ادب واقایی بودی که اصلا کاری به ما ووسیله های تزیین شده نداشتی فقط با حامد وهلیا بازی میکردی و هر دفعه هم میومدی یکم نگاه میکردی وموقعی که بابا غفور بهت میگفتند دست نزنیا میرفتی و با حامد با کامپیوتر بازی میکردی .قربون کوچولوی باادب خودم برم من   ...
14 دی 1391
1